گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-یونان باستان
فصل نوزدهم
.فصل نوزدهم :فیلیپ


I - امپراطوری اسپارت

اکنون اسپارت بود که مدت زمانی سیادت دریایی یونان را به دست آورد و با پیروزی خود، که غرور آن را به حضیض ذلت کشاند، بر دفتر تاریخ فصل غمانگیز دیگری افزود. اسپارت به شهرهایی که روزگاری تحت تسلط آتن بودند، وعده آزادی داده بود، ولی اکنون به جای آن سالانه باجی برابر با هزار تالنت (6 میلیون دلار) بر آنها تحمیل کرد، و در هر یک از آنها حکومتی آریستوکراتیک، به ریاست یک نفر حاکم لاکدایمونی، به وجود آورد که یک پادگان اسپارتی آن را حمایت میکرد. این حکومتها، که فقط در برابر ناظران سلطنتی (افورها) دوردست مسئول بودند، چنان به ظلم و فساد دست آلودند که در اندک زمانی امپراطوری جدید بیش از امپراطوری کهن مورد نفرت مردم قرار گرفت.
در خود اسپارت، سیل پول و هدایای شهرهای اسیر و متنفذان چاپلوس نیروهای داخلی را، که از مدتها پیش به فساد گراییده بودند، تقویت کرد. تا آغاز قرن چهارم، طبقه حاکمه کمکم چنین آموخته بود که در جوار زندگی ساده مردم خود به خلوت زندگی پرتجملی در پیش گیرد; حتی افورها، جز برای حفظ ظاهر، از رعایت انضباط لوکورگوسی دست کشیده بودند. قسمت زیادی از زمینها، به وراثت یا به صورت مهریه، به دست زنان افتاده بود، و از این رهگذر، خانمهای اسپارتی، که از نگاهداری و تربیت فرزندان ذکور معاف بودند، چنان فراغتی در زندگی پیدا کرده، و نسبت به موازین اخلاقی چندان سهل انگار شده بودند که هیچ شایسته نامشان نبود. تقسیم مکرر بعضی املاک بسیاری از خانواده ها را سخت به فقر کشانده بود، تا آنجا که قادر نبودند سهم خود را به خزانه عمومی بپردازند، و در نتیجه حقوق شارمندی خود را از دست میدادند. حال آنکه ثروتهای بزرگ، از طریق ازدواجهای درون خانوادگی و توارث، چنان در دست بقایای معدود “برابران” متمرکز شده

بود که خشم فراوان برمیانگیخت.1 ارسطو مینویسد: “برخی از اسپارتیها زمینها و املاک وسیعی دارند، پارهای دیگر هیچ ندارند، همه زمینها در دست عدهای معدود است.” طبقه متوسط محروم از حق رای دادن، پسر پریویکوی محروم و هیلوتس (اسیران) آزرده و خشمگین جماعتی را تشکیل میدادند سخت ناآرام و کینهتوز، که نمیگذاشتند حکومت فرصت و فراغتی کافی برای عملیات نظامی خارجی، که لازمه حکومت امپراطوری بود، داشته باشد.
در این زمان، جنگهای داخلی ایرانیان در سرنوشت یونانیان تاثیر میکرد. در سال 401، کوروش کوچک بر برادر خود اردشیر دوم شورید، از اسپارت کمک طلبید، و ارتشی از هزاران یونانی، و سربازان داوطلب، که بعد از اتمام ناگهانی جنگ پلوپونزی بیکار مانده بودند، بسیج کرد. دو برادر در کوناکسا، در ملتقای رودهای دجله و فرات، به هم رسیدند. در این جنگ، کوروش مغلوب شد و به قتل رسید; ارتش او، جز یک لشکر دوازده هزار نفری یونانی که در اثر سرعت انتقال و تیزپایی توانست از معرکه جان به در برد و خود را به داخل بابل برساند، نابود یا اسیر شد. این یونانیان، که لشکریان شاه به دنبالشان بودند، به روش دموکراتیک ابتدایی خود، سه سردار برگزیدند تا آنها را بسلامت به وطن برسانند. بین این سه فرمانده گزنوفون، شاگرد سابق سقراط، را باید نام برد که اکنون سرباز جوانی در پی سرنوشت خود بود، و قسمتش این بود که خاطرهاش با کتاب آناباز که در آن، با سبکی روان و دلنشین، “عقب نشینی ده هزار نفر” را در امتداد دجله و از فراز کوهستانهای کردستان و ارمنستان تا دریای سرخ شرح میدهد باقی بماند. این داستان شرح یکی از پرماجراترین وقایع تاریخ بشر است. شهامت خستگیناپذیر این یونانیان انسان را غرق شگفتی میکند. زیرا پای پیاده، همه روزه به مدت پنج ماه، سه هزار کیلومتر مسافت را در سرزمین دشمن، از میان بیابانهای سوزان و بیآذوقه، و از فراز راه های کوهستانی برفپوش، نبردکنان گذشتند و در تمام راه، از پیش و پس، گرفتار حمله سربازان دشمن، دسته های چریک، و مردم محلی دشمنی بودند که برای نابود کردن یا گمراه نمودن آنها به هر حیلهای متوسل میشد و راه پیشرفت را به رویشان میبست. هنگام خواندن این داستان شورانگیز، که در زمان جوانی اجبار به ترجمه آن را برایمان ملالانگیز میساخت، پی میبریم که اساسیترین سلاح هر قشون آذوقه است، و مهارت فرماندهان نه تنها در رسیدن به پیروزی، بلکه در یافتن و تامین کردن خوراک و وسایل افراد است. با وجود اینکه تعداد جنگها از شمار روزها کمتر نبود، بیشتر این یونانیان از گرما و سرما و گرسنگی جان سپردند، نه از جنگ. سرانجام، آخرین بقایای آنها، یعنی 8600 نفری که جان به در برده بودند، هنگامی که به شهر طرابوزان (تراپزوس) رسیدند از شادی
---
1. تعداد “برابران” (homoioi)، که در سال 480 ق م هشت هزار نفر بود، در سال 371 به دو هزار نفر، و در سال 341 به هفتصد نفر تقلیل یافت.

سر از پا نمیشناختند.
چون پیشاهنگ سپاه به قله کوه ها رسید، فریادی برخاست. وقتی گزنوفون و عقبداران آن را شنیدند، پنداشتند که دشمنان دیگری از سمت جلو حمله ور شدهاند. زیرا دشمن نیز از عقب در تعاقب ایشان بود. ... پس به جلو شتافتند که یاران را مدد رسانند و در یک لحظه شنیدند که سربازان فریاد میکردند: “دریا! دریا!” و خبر خوش را منتشر میساختند. آنگاه همه عقبداران سر به دویدن نهادند و چهارپایان نیز در جلوی آنها میتاختند ... و چون همه به قله رسیدند سربازان و فرماندهان و افسران یکدیگر را در آغوش گرفتند و از شادی میگریستند.
زیرا این دریای یونان، و طرابوزان نیز شهری یونانی بود. اکنون بسلامت جسته، و میتوانستند، بدون وحشت از اینکه در دل شب گرفتار شبیخون شوند، بیارامند. خبر این توفیق عظیم در یونان کهن انعکاس غرورآمیزی یافت و فیلیپ را در دو نسل بعد به این اعتقاد واداشت که سپاهی ورزیده از یونانیان میتواند یک ارتش ایرانی را که چندین برابر بزرگتر باشد شکست دهد. بدین ترتیب، گزنوفون، بیآنکه خود بداند، راه را برای اسکندر گشود.
شاید قبلا این معنا را آگسیلائوس، که در سال 399 به پادشاهی اسپارت رسید، احساس کرده بود. ممکن بود که ایران را وادارند تا از کمکی که اسپارت به کوروش کرده بود غمض عین کند، اما جنگ با ایرانیها، از نظر این پادشاه توانای اسپارتی، ماجرایی بود بسیار جالب; لاجرم با نیرویی اندک به راه افتاد تا آسیای یونان را از سلطه ایران رها سازد.1 چون اردشیر دوم فهمید که آگسیلائوس سپاهیان ایرانی را که برای مقابله با او فرستاده میشوند آسان در هم میشکند، فرستادگانی با طلای فراوان به آتن و تب روانه کرد تا با رشوه آن شهرها را علیه اسپارت به جنگ وادارد. این کوشش بآسانی نتیجه داد و، پس از نه سال صلح، دوباره آتش جنگ میان آتن و اسپارت شعله ور شد. آگسیلائوس ناچار به بازگشت از آسیا شد تا با قشون مخلوط آتنی و تبی در کورونیا مصاف دهد و فتح ناچیزی نصیبش شود. اما، در همان ماه، نیروی متحد دریای ایران و آتن، به فرماندهی کونون، نیروی دریایی اسپارت را در نزدیکی کنیدوس منهدم ساخت، و بدین ترتیب سلطه دریایی کوتاه اسپارت پایان یافت. آتن قرین شادی گشت و، با پولی که از ایران دریافت داشت، همت به تعمیر “دیوارهای طویل” خود کرد. اسپارت، برای دفاع از خود، سفیری آنتالسیداس (آنتالکیداس) نام به دربار شاهنشاه فرستاد و پیشنهاد کرد که حاضر است تمام شهرهای یونانی آسیا را به ایران برگرداند، به شرط اینکه ایران صلحی در یونان برقرار سازد که منافع اسپارت را نیز تامین کند. شاه شاهان این پیشنهاد را پذیرفت و فورا کمکهای خود را به آتن و تب قطع کرد و تمام طرفهای متنازع را واداشت که در شهر ساردیس “صلح آنتالسیداس” یا “صلح شاه” را منعقد
---
1. وی میپرسید: “از چه لحاظ شاهنشاه از من برتر است، مگر از من عادلتر و خویشتندارتر میباشد”

کنند (387 ق م). شهرهای لمنوس، ایمبروس، و سکوروس به آتن واگذار شد، و به ایالات مهم یونانی خودمختاری عطا گردید. لکن تمام شهرهای یونانی آسیا، من جمله قبرس، جزو مستملکات شاهنشاه اعلام گردید. آتن با اعتراض و با علم به اینکه این صلح خفت آورترین واقعه تاریخ یونان است، قرارداد را امضا کرد. در یک نسل، ثمرات پیروزی ماراتون به یغما رفت و، گرچه شهرهای داخلی یونان در ظاهر آزادی داشتند، قدرت ایران آنها را در خود فرو برد. تمام یونانیان اسپارت را خائن میدانستند و با اشتیاق در انتظار ملتی بودند که آن را نابود سازد.